همیشه قصه شب در همین خلاصه شده است تو غرقِ ♡خوابیو من غرقِ آرزویِ توام عجب هوای خیال آغوشت را داشتم می خواستم که گم شوم در بازوانی که می فهمد معنی بغضم را خیال بودن توقشنگ ترین اتفاق زندگیمه ای همیشگی ترینم چون عشق ام واقعی ست و نه ڪم میشه نه ڪهنه نه ڪم رنگ دوست داشتن ام ۱۴ ساله از عمق وجودمه این رمز ماندگاری عشق ام به توست
ميشود اندكى برايت بميرم
تا باورت شود خاطرت را با دنيا عوض نميكنم بـرای بـوسیــدنـت باید سورهی عشــق خواند تـــو تنــها وارثِ سجـادهی قلبـم هستـی سهم من از تو دلتنگی بی پایانیست که روزها دیوانه ام میکند شبها شاعر کمی آغوش کمی تـــو دیگر نمی خواهم با این کلمات جمله بسازم شعر بَس است دیگر می خواهم با این واژه ها زندگی کنم چشم به راهم چشم به راهِ چه چیزی؟ مردی که گل برایم می آورد و حرف های شیرین مردی که من را می بیند و می فهمد با من حرف می زند و به من گوش می دهد مردی که برایم گریه می کند و من دلم برایش می سوزد و دوستش دارم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|